با چشمانت چه آتشی در دلم می سوزانی!
چهارشنبه سوری همینجاست؛
تقاطع نگاه تو و دل من...
دستانت را در دستان عاشق من بگذار؛
تا باهم از روی آتش بپریم!
با داشتن تو آتش هم گلستان می شود...
چهارشنبه سوری است!
از خانه بیرون نرو!
می ترسم گرمای چشمانت را با آتش اشتباه بگیرند...
چهارشنبه سوری به خیابان بیا؛
آتش بازی را نگاه کن و یاد دل من بیوفت!
دلم بدجور از دوریت آتش گرفته...
سهم من از چهارشنبه سوری،
همین شده که آتش را نگاه کنم و به یاد آتشی بیوفتم که،
چشمانت به جانم انداخت...
سرخی تو از من، زردی من از تو!
«جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک»
چهارشنبه سوری،
شبی بود و گذشت!
ماندم با آتش بازیه مدام چشمانت،
چه کنم؟
سه شنبه آمد و یارب تودفع شر انداز
ترحمی به دل سنگ این بشر انداز
چرا وقوع حوادث نمیشود عبرت
و تا به کی و چرا رفته ایم در غفلت
بیا ز بهر خدا از فسانه دوری کن
کم اشتباه به نام چهارشنبه سوری کن
ایرانیان شب سرد را به آتش می کشند؛
به امید روزهای گرم و نیک!
بهارتان همچون آتش اهورایی...
چهارشنبه سوری تان خجسته و نکو...
تو مسیر رسیدن بهار،
شاخه های خشکیده دلت رو تو آتیش امروز بسوزون!
تا گرم شه دل مهربونت...
«چهارشنبه سوری مبارک»